بی تو مهتاب شبی...

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

     

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

    شدم آن عاشق دیوانه که بودم 

    در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید

    باغ صد خاطره خندید

    عطر صد خاطره پیچید

    یادم آمد شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

    پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

    من همه محو تماشای نگاهت

    آسمان صاف و شب آرام

    بخت خندان و زمان رام

    خوشه ی ماه فروریخته در آب

    شاخه ها دست برآورده به مهتاب

    شب و صحرا و گل و سنگ

    همه دلداده به آواز شباهنگ

    یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن

    لحظه ای چند بر این آب نظر کن

    آب آیینه ی عشق گذران است 

    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

    باش فردا که دلت با دگران است

    تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

    با تو گفتم حذر از عشق ندانم

    سفر از پیش تو هرگز نتوانم

    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

    چون کبوتر لب بام تو نشستم

    تو به من سنگ زدی 

    من نرمیدم نه گسستم

    باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

    حذر از عشق ندانم

    سفر از پیش تو هرگز نتوانم ،نتوانم...

    اشکی از شاخه فرو ریخت 

    مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

    اشک در چشم تو لرزید

    ماه بر عشق تو خندید

    یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه کشیدم

    نه گسستم نه رمیدم

    رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم 

    نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

    نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

    بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

                                                                     "فریدون مشیری"

     

     

     

    نوشته شده در یکشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 16:13 توسط Sahar| |

    😢😢😢...
    ما را در سایت 😢😢😢 دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : tarannoomm بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 6:20